مرا با جمع رنداني که در ديرند ضم کردي

شاعر : اوحدي مراغه اي

چو دير از غير خالي شد در خلوت بهم کرديمرا با جمع رنداني که در ديرند ضم کردي
چو لعلت مير مجلس شد به مي دادن ستم کردينهادي مجلس بزمي بر آواز رباب و ني
به جاي رطل و پيمانه، سرش زير قدم کرديبه شوخي عقل فرزانه، چو ره برد اندر آن خانه
دو ساغر بيشتر دادي، مرا از خويش کم کرديز بهر فضل و پيشي من، چو کردم با تو خويشي من
تنم را از بر او طاق و دل را جفت غم کرديمرا با طاق آن ابرو چو ديدي مهر پيوسته
گهم درويش خود خواندي و گاهم محتشم کرديتو بودي مطرب و ساقي، تو بودي شاهد باقي
شکايت چون توان کرد از چنان رويي کرم کرديبه خيلي کردي از رخ چون سال بوسه‌اي کردم
چه مستي‌ها کنيم اکنون! که مي در جام جم کرديبه دستم جام‌جم دادي، پس از عمري که دم دادي
ميان عالمي او را به عشق خود علم کرديچو ديدي اوحدي را تو به علم عاشقي دانا